هر روز و هر لحظه
من هر روز و هر لحظـه نگرانت مےشوم ...
کـه چـه میکنی؟
کجایے ..؟
در چـه حالے ...؟
پنجره ے اتاقم را باز مےکنم و فریاد مےزنم :
ـ تنهاییت براے من ...
ـ غصـه هایت براے من ..
ـ همـه ے بغضها و اشکهایت براے من ...
تو فقط بخند ..
آنقدر بلند تا من هم بشنوم ...
صداےخنده هایت را ...
صداے همیشـه خوب بودنت را ..
[ شنبه 98/2/7 ] [ 9:13 عصر ] [ ar.z ]
نظر